سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۹

پرسه: من تو را دیدم

اتفاق، وقتی می افتد که در یکی از این فیلم های ترسناک تخیلی یک انسان کلی آدم را میکشد، دستش را روی صورتش میکشد و پوسته ی انسان را پاره میکند و از درون آن یک موجود ترسناک و عجیب و غریب در میآید و تازه معلوم میشود شکل واقعیش چیست؟!!
هر یک از نقاشیهای Lita Cabellut خلاصه ای از همان فیلم هاست.
 تمام انسانهای دوروبرش را بیشرمانه سلاخی کرده است.
دستش را انداخته و قالب انسانی تمامشان را کنده و آنها را همانطور که بودند، به رخشان کشیده است. دیگر حتی فقط یک انسان نیست که از درون قالب بیرون میآید؛یک فاجعه است، یک داستان است، یک زندگی است.
سیاهی و سفیدی دارند با هم میرقسند. رنگها درد میآفرینند. خاکستریهای رنگی، موسیقی مینوازند. بافتها زندگی میبخشند.
چشم ها حرف میزنند و لبها فریاد میکشند. دماغها بو میدهند. 
ساعت ها را باید بنشینی برای همدردی و شنیدن روایتی که در هر یک از تصاویرش موج میزند.
در بین همان ترکیب عجیب و غریب پرتره، قدرت شناخت تناسبات را به راحتی میشود فهمید که البته به خوبی داد از تحصیلات آکادمیکش هم در آمستردام میزند.
در سال 1961 در یکی از محله های کولی نشین اسپانیا متولد شده است.
من را که دیوانه کرده!
 مخصوصا اتفاق اصلی وقتی میافتد که رد پای خودت را هم در خیلی از تصاویر بیابی. حتا رد پای دوستانت را. رد پای یک زندگی کامل که در یک پرتره خلاصه شده است. طوری که میتوانی به هر یک از نقاشیهایش نگاهی بیاندازی و گوشی موبایلت را برداری و به یکی از دوستانت زنگ بزنی بگویی: من تو را دیدم.


 

 به قول خودش: من تو را با تیزی چاقوها نقاشی میکنم. 

۱۸ نظر:

هادی گفت...

خیلی سخت بود ولی موفق شدم نظر بدم بالاخره...

مبارک باشه خانه جدیدت..به امید لحظه های خوب با این خونه...
چه خوب کردی برگشتی..بمون...باید بمونی.
راستی پرتره من هم هست اینجا؟فکر کنم خودم دیدمش...

پلپلک گفت...

سلام !
1-به به منزل نو مبارک ان شا لله به خوبی و خوشی بابا دلمون براتون تنگ شد ه بود چه حال چه خبر ؟ خوب این از چاق سلامتی !
2- این پرتره ها رو درست مثل همون فیلمهای ترسناک که گفتی دوست ندارم نه اینکه نخوام درون انسانها رو ببینم اما فکر میکنم روح شبیه یه مشت گوشت سلاخی شده بروز نمیکنه ..

شادی گفت...

عالی بود عمو
عالی بود
با قدرت برگشتی
خوشحالم

morteza گفت...

منزل تازه مبارک

چه نقش هایی میزند!
نقاشی هایش مرا می ترساند ولی باز دوستشان دارم

دونا گفت...

خوب است خب خانه ات
(واج آرایی خ)
پرتره هاش عالیه. من که عاشقش شدم.

سارا گفت...

سلام عمو دریا...این اسم جدیدته!خوبی؟!ایشاالله هیچ وقت در خونت بسته نباشه..........

مترسک گفت...

wow!
w0000w!

مترسک گفت...

نه آمدن، دلبخواهِ ماست
نه رفتن، آوازی که به اختيار.
دنبال دردسر نگرد
همه چيز درست خواهد شد،
بالاخره انعکاسِ چاقو را فراموش خواهيم کرد
بالاخره مرغِ سَحَر نيز با ما به ميکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواهِ خود زندگی خواهيم کرد...
"خوبه که هستي عمو!خونه ي نو هم مبارک..."

سمیرا گفت...

تغییر پاییزی خوبیه
انتخاب خوبیه اصلا قشنگ نیستند اما شگفت انگیزند بر خلاف مکرمه فکر نکنم نقاش خواسته حرف از روح بزند خیلی هم زمینیند یه جورایی زیر زمینی نقابهایی که هر روز ما می سازیم و زندگی متلاشی می کند یا هر چیز دیگه ای هر چندآخرشم بستگی به سلیقه دارد که با سلیقه من یکی جور در می آد هدیه هنر مدرن به ما خشونت معصوم و تامل بر انگیز وعجیب این آدمها آرامند
کارها خیلی هم حرفه ای هستند و من عاشق هنر اسپانیا هستم
دیگه چیزی نموند

شابا گفت...

بی نظیره
متشکرم که ایشون رو معرفی کردید

shaba گفت...

بله آقای فیروز
صفحه ی آخر هم جدیده هم جوان و گمنام
وبلاگ زرافه رو هم خوندم
گروه قدرتمندی هستند
اما صفحه ی آخر بیشتر برای دل خودمه
متشکرم از لطف و پیشنهادتون
پاینده باشید

سارا (سیاه مشق) گفت...

سلام عمو جان
وقت نشد که مطلبت را بخونم. باید فردا صبح تمرین تحویل بدم ولی خیلی خوشحال شدم که دیدم برگشتی. دلم نیامد بیام و پیعامی نگذارم. خوشحالم که برگشتی خیلی خیلی زیاد. باش با قدرت و ما را بی خبر نگذار از خودت
خانه جدید هم خیلی خیلی مبارک. این فیلتر شدن ها هزار بدی داره و یک خوبی اونم اینه که وقت می کنی به قول خودت خونه تکونی کنی.

سین دخت گفت...

سلام
من را نشانم بده
من خودم را نمی بینم ...
مدتهاست...

سارا (سیاه مشق) گفت...

چقدر حقیقت ترسناک است عموجان
برای سیندخت: خوشحالم که برگشتی و وبلاکت را راه انداختی. چرا نمیشه برات پیغام گذاشت تو وبلاگت؟
برای عمو فیروز: ببخش عموجان که برای سیندخت تو وبلاگ شما پیغام گذاشتم

ناشناس گفت...

اکسپرسیو کارها عالین اگر چه من رو یاد کارها و فیگورهای بیکن می اندازند یا حتی بعضی کارهای شعیم سوتین اما با هم حرف های جدیدی برای گفتن دارند این نگاه های سلاخی شده !!!!
...
و چقدر به قول تو ، ما زندگی کردیم این همه را !!!! حتی اگر نکشیده باشیمشان!

خوبی عمو؟!!!....کلی نبودنت دلتنگی آورده ها! می دونی؟! ( نقاشچی باشی )

متین گفت...

سلام.رسیدن بخیر!
اولا شما چرا از عاشقانه بدت می اد؟؟؟!!
شایدم حال و احوال این روزای منو دوست نداری!
اما در مورد مطلبت.جالبه ما ادما همش از محقق شدن حقیقت حرف می زنیم و می خواهیم باهاش مواجه بشیم.اما وقتی می بینیمش ازش فرار می کنیم و منزجر می شیم.من که اصلا این اثار رو دوست ندارم نه عکس نه فیلم.شایدم تحمل دیدنشو ندارم.

پلپلک دیگه! گفت...

دوباره سلام بابا پلپلک این وبلاگت هم که خرابه چرا به روز بودن من رو نشون نمیده آخه؟

عموفیروز گفت...

برای هادی:
یه شیطونی کرده بودم میخواستم واسه هر کسی که میشناسم یکی از پرتره هارو بذارم که نشد.
پرتره تو هم بود.
البته بازم میتونی پیدا کنی.
................
پلپلک:
سلام.
مرسی از لطفتون بابا. سلامت باشین.
منم اون فیلمای ترسناک رو دوست ندارم ولی عاشق این پرتره ها شدم. با سمیرا موافقم که اصلن قضیه روح نیست.
فقط خود خود آدماست. بدون قالب. داره خود آدما رو به خودشون نشون میده.
.................
شادی:
سلام.
سپاس از مهرت عمو.
دلمان برایت تنگ شده بود راستی.
یکی از کارهایش بدجور مرا یاد تو و نوشته هایت می انداخت. میخواست لینکش را بگذارم که پشیمان شدم.
.................
مرتضی:
سپاس عمو جان.
نوش.
.................
دونا:
سلامات باشی بابا.
(واج آرایی الف)
.................
سارا:
سلام.
مرسی. آره خوبم.
البته تا خوب چی باشه.
نفس میکشم.
مرسی از لطفت.
خانه مان خالی از مهر تو نیز مباد.
دوس داشتم اسم عمو دریا رو...
.................
مترسک:
سلام.
مرسی از حضورت.
سلامت باشی و پایدار.
.................
سمیرا:
خوبه که همه چیزو گفتی. ولی یه نقطه ای و علامتی میذاشتی بهتر میشد فهمیدا. بعضی از جمله ها چند وجهی شدن.
منم هنر اسپانیا رو دوست دارم.
مرسی از حضورت.
.................
شابا:
نوش جان.
خواهش میکنم. قابلی نداشت...
.................
سارا:
من با اینهمه مهر چه کنم؟!!
لطف داری.
خوشحالم که قابل میدانی.
سپاس.
.................
سین دخت:
بودی.
میخواستم یه لینک مخصوص هر فرد بذارم که پشیمون شدم.
ولی هستی.
پیدا کن خودتو.
اینجا هم نباشی، بین کارای اصلی تو لینکی که گذاشم حتمن هستی.
.................
نقاشچی باشی:
چه خوبه که افرادی هستن که واسه "پرسه"هام نظرای تخصصی میذارن.
بیکن شبیه هست ولی حرفش خیلی فرق میکنه. روحیه و حال و هوا و حرفی که میزنه هم غربی تره و هم مردونه تر. من اینا و بیشتر میپسندم.
البته بیکن را دوست دارم.
شاید پرسه ای هم بر او زدم.
مرسی واقعا!
خوبم. ینی بد نیستم. ینی میتونستم بدتراز این باشم که نیستم.
به یاد بودم خیلی.
سپاس از مهرت...
...................
متین:
من کی گفتم از عاشقانه بدم میاد.
من گفتم این نوشته آخریت نسبت به نوشته هایی که من ازت میشناسم خوب نبود. من عاشقانه های تو رو خیلی دوست دارم که!
بابا ما خیلی نوشته هاتو دوست داریم عمو.
حال و احوال این روزای تو چیه راستی؟
.................
پلپلک:
سلام.
آخه من چه میدونم ولی میدونم وبلاگ من خراب نیست.
یا فید وبلاگ تو خرابه.
یا آی اس پی که ازش استفاده میکنی باگ داره
یا هم اصلن آپ نمیکنی.
بیخود واسه وبلاگ من ایراد در نیار لطفا.
.................