دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

پرسه: سکوت


بعضی اوقات "زندگی" را -با همه روزمرگیش- میتوانیم در یک لحظه کوتاه و در فضای اطراف خودمان ببینیم. کافیست قبل از اینکه از اتاق خارج شویم و چراغ ها را خاموش کنیم، نگاهمان را برگردانیم و لحظه ای به دنیایمان، بدون خودمان نگاه کنیم.

"لیندا آهنی" متولد 1364 و اهل زنجان خودمان است.
هفته پیش چند تا از طراحی هایش را در یک نمایشگاه گروهی گذاشته بود که پر بود از همین نگاه های ساده و عمیق.
یک لحظه که روایتگر یک زندگی کامل است با تمام اتفاقات ریز و درشت درونش...
زنانگی در کارها موج میزند، از برگه سونوگرافی روی زمین و چین خوردگی یک بالش معمولی کنار آن گرفته تا یک پارچه خیلی ساده ولو شده روی یک مبل.
کیف و کفش ها و کتابهای روی هم چیده شده حتی فاجعه وار ترین اتفاقات را -که بعضا روزمره هم شده اند- بارور شده اند و طراح از ساده ترین راه برای شناساندن هویت واقعی یک "انسان" -و در معنای جزیی تر یک "زن"- استفاده کرده است که بعضی وقتها مجبور میشوی به کارها حسادت کنی.
دیگر نمیتوان به آسانی از نور صبحگاهی که از پشت یک پرده روی یک مبل می تابد گذشت.
انسان فیزیکی جای  خودش را به رد پاهای بسیار ساده و در عین حال عمیقی می دهد  که باعث می شود ساعت ها به تماشا بنشینی و  "خاطره" که نه، داستان کامل یک زندگی کامل را گوش کنی. آن هم با نشانه هایی بسیار کوچک و معمولی ازآن.
بافتها با حساسیت عجیبی سر جای خودشان هستند و سفیدی کاغذ (البته اگر بشود اسمش را "سفیدی" گذاشت) چاره ای جز زیبا بودن ندارد.
هیچ چیز آرامشت را به هم نمیزند و هیچ کس مزاحمت نخواهد شد.
اصلا صاحب خانه در خانه نیست.


.
.
.
تنها وقتی خیال، واقعی تر و در عین حال زیباتر از فضای حقیقی می شود میتوان فهمید که  این "آدم" چقدر تنهاست...
تمام عناصر زندگی در فضای حقیقی هویت اصلی خودشان را از دست می دهند و یکی پس از دیگری رنگ می بازند.

تصویر زندگی حقیقی با تمام پیچیدگیش خلاصه می شود در همان سینک ظرفشویی و کاسه توالت که هنوز حقیقی مانده اند و البته وجودشان -از بافت و سایه ها و نیم سایه ها و تناسبات- به شدت تمایل به سورئالیسم دارد و به طرز غمباری رو به فراموشی می رود و یک تصویر شفاف و زیبا و ازهمه مهمتر "واقعی" از یک "زندگی نو"، درست آنجایی ظاهر میشود که آخرین نشانه های حقیقت زنده مانده اند؛ توالت و آشپزخانه.
طراحی های "ماهرخ نخعی" پر هستند از این سرگشتگی...
متولد 1365 است و اهل ساری است.
سایه ها مسئولیت بیشتری نسبت به خود اجسام دارند و بعضی اوقات حتی هویت اجسام را شکل می دهند و آن ها را  تحت تأثیر قرار میدهند که همین هم به  کمرنگ تر شدن "حقیقت" دامن میزند. (البته این مشخصه در آثاری که در نمایشگاه از او بود، کمرنگ تر دیده می شد و اصلن وجود نداشت!)
فضای واقعی که رنگ و بوی دخترانه هم دارد و یک دنیای دیگر وارونه، در دو فضای کاملا جداگانه، در مقابل هم نشسته اند.
دنیایی درون کاشی ها (یا بر روی کاشی ها) بسیارملموس تر و واقعیتر و در عین حال مهمتر از دنیای واقعی بیرون کاشیها شکل گرفته است که البته کاملا آشناست.
به صفحه نمایش وارونه دقت کنید!
طراح، جسورانه به معرفی خودش می پردازند و خود را توصیف می کند و آخرین جمله را این طور تمام می کند:
"می بینی ما چقدر به هم شباهت داریم؟!!"



.
.
.
..............................
* این تصاویر را از همان نمایشگاه گروهی اینجا گذاشته ام که البته به خاطر فضای زنانه هر دو طراح، سانسورها هم شدیدتر شده بودند و کارهای اصلی شان که بسیار قویتر هم بودند، در خانه شان ماندگار شدند.
** کارهایشان به لحاظ تکنیکی، خیلی به هم شبیهند که البته به خاطر صمیمیت زیادشان با همدیگر قابل پیشبینی هم بود ولی نمیدانم این شباهت ایراد هم محسوب می شود یا فقط در حد "شباهت" باقی می ماند ولی اگر شمالی ها و زنجانی ها را خوب شناخته باشید، می توانید دقیقا به تفاوت لهجه موجود در آثار، پی ببرید. تفاوتی که به نظر من، به خاطر بسیاری عوامل از جمله تفاوت در "آب و هوا" و "زبان" و "روابط بین انسانها" ناشی می شود.
البته درباره شباهت بحث بسیار است که فعلا مجال آن نیست.
*** عنوان "سکوت" را لیندا برای کارهای خودش انتخاب کرد که تبدیل به عنوان "پرسه"ی من هم شد.
و
تبریک برای لیندا و ماهرخ.

۱۱ نظر:

شادی گفت...

عالیه

سمیرا گفت...

نتونستم ببینمشون. سعی کردم تجسمسون کنم اما از اون جایی که کلمات و تصاویر از یک جنس نیستن بازم نتونستم
شاید وقتی ذیگر

زودیاک گفت...

خوب بود
کارهای خانم نخعی را بیشتر دوس داشتم! شاید به خاطر اینکه چیزی از طراحی سرم نمیشود!! :) (الان کدومشون خوشحال و کدومشون شاکی شد؟!! فک کنم یه چیز گفتم هم خوشحال شن هم ناراحت جفتشون! یه چیز تو مایه کارهای های ملاصدرا :دی)

هادی گفت...

اول یه چیزی بگم...نحوه توصیفت عالی بود.جدا لذت بردم.
.
کارهای لیندا را قبلا هم نشونم داده اید... من هم مثل زودیاک از طراحی سر در نمیارم البته شدتش یه کم از زودیاک کمتره چون از خودتون خیلی چیزا شنیدم و ناخوداگاه یا خوداگاه توی ذهنم موندن.ایشالا خودتم یه روز نمایشگاه بزنی بیایم ببینیم...اینو که من ندیدم اما وقتی تو با تموم سختگیریت از یه چیزی تعریف کنی دیگه حتما عالی بوده.

ناشناس گفت...

آفرین به هردوشون. کارها خیلی خوب و نشان از قدرت طراحی بالا در کنار فکری عمیق داشت! بعضی وقت ها کارهایی رو آدم می بینه که می فهمه فکر و ذهنیت فرد از دستش جلوتر بوده و اون در پیاده کردنش ضعف داشته یا دست فردی قویست و تکنیک بالایی داره اما کارهاش خالی از تفکره! این کارها خوب بودند و نشان از هماهنگی دست و ایده داشتند .
این روزها این نوع نگاه و رویکرد به عناصر روزمره زندگی در دیتیل هایی که نگاه را جزیی می کند به کلی که هر روزه می بینیم ،بسیار زیاد شده است . اما دیدن این کارها حتی در یک صفحه ی مجازی ارزشش را داشت بسیار!

شباهت، هیچ چیز بدی نیست در آثار. به خصوص در یک نمایشگاه گروهی کمک کننده هم هست ! و این که شباهت با تقلید و تکرار متفاوت است.
همیشه به شاگردهام هم می گم که کل بضاعت ما عناصری از قبیل خط ، نقطه، فرم، سطح، رنگ و فضاهای دوبعدی کاغد است یا ایجاد عمق و ...این که هر کسی حق دارد از این عناصر استفاده کند و وجود مثلا نور به یک شکل واحد، هاشور به صورت شبیه به هم یا تیره روشن یا سطوح دو بعدی و...دلیلی بر این نمی شود که یکی کارهای دیگری را کپی کرده و از خود چیزی نداردحتی تشابه در نوع نگاه نیز ایرادی ندارد چرا که زندگی ها و زیست های مشابه بسیار است !
شباهت را همگی از تقلید می توانیم تشخیص دهیم ! مگه نه؟!
این آثار خوب بودند. دست مریزاد. هر دوشون خسته نباشن!ببخش بحث که کمی باب میلم می شه و می ره تو این مقولات ، پر چونه تر از همیشه می شم :)
( نقاشچی باشی)

ناشناس گفت...

راستی خوب نقد تصویری( بصری ) می کنی !
یه آفرین هم به خودت. (نقاشچی باشی )

عموفیروز گفت...

برای هادی:
ببین!
کارا خیلی خوبن.
لطف داری درمورد من ولی من هنوز خیلی بچه تر از این حرفام.
بیشتر از این که رو بقیه سخت گیر باشم رو خودم سخت گیرم.
اصلن نمیتونم تصور کنم به این زودیا بخوام کار ارائه بدم.
اوووه. مونده حالا حالاها.
...................
برای نقاشچی باشی:
بازم باید تکرار کنم که خیلی خوبه که برای پرسه هام چند تا مخاطب حرفه ای دارم.
راستش بیشتر از این که بخوام نقد بکنم میخوام بهانه ای داشته باشم تا نظرای دیگران رو در مورد آثار بدونم تا اون چیزایی که من نفهمیدم رو بفهمم.
درباره شباهت حرف زیاده. دارم روش فکر میکنم.
یکی از پرسه هامو رو همین زمینه میخوام بنویسم.
شاید با کارای همون فرانسیس بیکن.
لطفا نظراتو کوتاه تر نکن. هرچه بیشتر حرف بزنی بهتره. نیاز دارم.
راستی مرسی. لطف داری.
یه تشکر به خودت بگو.
زودتر هم نمایشگاه بذار منتظریم.

سین دخت گفت...

نظر دادم تو ایمیلت و حالا که اینجا درست شده تکرار می کنم
طراحی بلد نیستم اما کار خوب خوبه و از خبر موفقیت بچه هایی که دور یا نزدیک می شناسمشون خوشحال می شم
به هر دو تبریک می گم و منتظر خبر خوب از خودت هستم
خوب می نویسی ضمنا...

صفحه ی آخر گفت...

سلام
از اینکه به من سر زدید خیلی متشکرم
همیشه موفق باشید
از دیدن این تصاویر واقعا لذت بردم

سمیرا گفت...

کارها رو دیدم از نظر حرفه ای زیبا و دیدنیند کارهای بالا رو بیشتر دوست داشتم بخصوص بافتها رو و تصاویر اتزاعی که میشد در اون چین و شکنها دید .آدم را قانع می کرد اینها ته هیچ عنوان طبیعت بی جان نیستند و زندگی استوارتر از صاحبخانه دارند . بنظرم هنر مدرن مثل یک مجسمه ساز فکر کرذن و مثل یه نقاش دیدنه به یه زبان دیگه توجه خاص به بافت و بعد. کارهای پایین هم دیدنی هستند اما برای منی که طراحی را یه زبان می دونم نه تکنیک یا زور زذن برای واقع گرایی باخودم می گم خوب چرا اینها با فتو شاب کار نکرذ. ایذه به ذلم ننشست اما فرمها عالیست. شایذم من کارهای پر تکلف رو دوست ندارم سلیقه شرقی من سادگی ظاهری و ضرب آهنگ سریع و سیال و می پسنذه که در کارهای بالا زنذگی خارج از کاذر و همونطور که خوذت گفتی شخصیت سرکش و مستقل سایه ها اینها رو کم و بیش بهم داد.
راستی از این روند جدید وبلاگ نویسیتون خوشم اومد همه که نباید شعر بگن ما هم خوشحال بشیم من یکی که یاد گرفتم
موفق باشی

میناخانی گفت...

وبلاگتون رو برای بار اول خوندم.
از پست‌هایی که مربوط به کلاسهاتون هست خیلی خوشم اومد.
یعنی بی نهایت لذت برم.
از ایده هایی که در کلاس دارید.
از موضوعات انشاهاتون.
قیدار را دورا دور می شناسم.
از علاقه ای که کودکان روستایی قیدار به کتابخوانی دارند هم چند خاطره تلخ از زبان خودشان شنیده ام.
از اینکه دنیا برای آنان بقدری کوچک است که آرزوی داشتن یک کتاب غیر درسی را در خانه شان دارند از خودم خجالت می کشم.
امیدوارم شما بتوانید رویای تعدادی از آن ها را واقعی کنید.
اگر کمکی هم از دستم بر آید خوشحال می شم اطلاع دهید.
احتمالا باید من را به خاطر داشته باشید.
جشنواره تئاتر امسال در زنجان