چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

آثار بچه هایم: علامتها

کلاس های انشا، یکی از بهترین قسمت های معلمیم است.
از تمام اتفاقات جالب و شیرین کلاس های انشا که بگذریم، امتحان انشا و تصحیح برگه های انشا، خود دنیای دیگریست.
امسال نتوانستم سوالات امتحان انشای کلاس خودم را، خودم طراحی کنم. از سوال های معمول و همیشگی معلمان دیگر هم خوشم نمی آید. نمیدانم این جای خالی را چکار با امتحان انشا:
یکی از راه های زیباتر کردن نوشته تاثیر بخشی آن، به کار گیری آرایه ............ است. ( بماند که خود این جمله به عنوان یک "جمله" ایراد دستوری دارد چه برسد به این که جوابش فقط و فقط یک کلمه است: "تشبیه"!)
از این سوالها که بگذریم موضوع انشا دو تا بوده که باز هیچ دوست نداشتم:
الف: فصل زمستان را توصیف کنید.
ب: درباره ویژگی های یک نوجوان شایسته انشا بنویسید.
بعضی از نوشته ها خیلی جالب بودند. حیف دانستم شما را بی نصیب بگذارم.
ناگفته نماند که ایرادهای نوشتاری، از من نیست؛ عینا نقل کرده ام و به دلیل وبلاگی بودن و البته کوتاه پسند بودن مخاطب، فقط قسمتهایی از آن ها را آورده ام. فقطنوشته های داخل پرانتز از من است.)
.
.
.
مرتضی قاسمی، دوم راهنمایی، مدرسه نمونه دولتی اشراق قیدار
...
ولی برف با این همه فایده. ضررهایی هم دارد مانند؟ برف بر جاده ها می بارد و یخ می زند ماشین ها هنگام رفت و آمد لیز میخورند و با یکدیگر تصادف می کنند. و بعضی وقت هاها جان چندین نفر به خطر می افتد. فصل زمستان سه فصل اَست! تیر. بهمن. اسفند. و یکی از خوبی های فصل زمستان این است. که من در فصل زمستان در 22 بهمن ماه 1376 به دنیا آمده ام! و این یکی از بهترین روز من در فصل زمستان است. ...
("!" ها را تعجب را دارید؟!!)
.
.
.
امین بیگدلی قسمت، همان
وقتی زمستان می آید همه جای طبیعت لباسی چون سفید می پوشند و یعنی این که در زمستان ضلعی در میان انسان یا حیوان یا بی جان می پوشنن.
ولی برای پیرها خیلی سخت می شود و چون در شهر ها بخاری های و در روستاها تنورها این هدربر خود فشار می آورند که همه را بر خود طرف خود در آن سرما می کشند.
در زمستان برای این که همه لباس ... (این کلمه را نتوانستم بخوانم) را بر تن دارند بچه ها از شادی در دور هم یک آمی از برف درست می کنند و برای او از هویج بینی و از سطل کلاه و از دکمه چشم و از برگ گوش و ازدسته سطل شال گرن درست میکنند.
در بالای، بالاها گنجشک ها و کلاغ ها جیک ، جیک و قار ، قار می کنند؛ همه مردم به دای نازنین آن ها گوش می دهند.
("،" را ببینید!)
.
.
.
بهنام کاظمی، همان
... و ادامه داستان که ما در زمستان در صحرا هستیم و یک دفعه گرگ، سگ برخورد کرده ایم و آن ها به سوی ما حمله برده اند و ما زیر برف خود را قایم کرده ایم تا آن ها نتوانند ما را بخورند و ما یک روز در زمستان برف بازی می کردیم و 5 تا گرگ در زمستان به روستای ما آمده بودند و 4 تا سگ ها را بازی میدادند و یکی از گرگ ها به دنبال گوسفند بود و گوسفند همسایه ما را به چنگ گرفت و 5 تا گرگ فرار کردن و سگ ها دنبال این ها بودند و در راه 4 تا گرگ سگ ها را ترساندن و سگ ها فرار کرده بودند و به روستا آمدند و خیلی خسته هم بودند با تشکر آقای محمدی
("." را داشتید؟!!)
.
.
.
.........................
* امسال خیلی تلاش کردم که به بچه ها یاد دهم تا از علامت های نگارشی "درست" استفاده کنند.
** پیشتر هم درباره انشای بچه هایم نوشته ام:
(+) و (++) و (+++) و (++++)

۱۷ نظر:

دونا گفت...

فقط ميتونم بگم:اي جانم (:
و اينكه چقدر حس است تو كلمه "بچه هايم"

و اينجاست كه دوست داشتن "متقابل" قابل درك ميشود (:

هادی گفت...

فصل زمستان سه فصل است...تیر بهمن اسفند...من همیشه روی ماه و سال و روز از کودکی حساس بودم...خدا بهشون رحم کرده که من این انشا رو تصحیح نمی کنم...:)..اما در کل خیلی خوشم میاد از انشاهایی که میذاری اینجا..دلم واسه بچگی و معصومیت از دست رفته تنگ میشه...مرسی.

شادی گفت...

آخ
چقدر ماجرای گرگها و سگها هیجان انگیز بود

سین دخت گفت...

آقا معلم
من کلی انشاء نخوانده دارم...
کلی انشاء ننوشته...
کلی دلم بچگی می کند اینجا
توی نوشته های بچه هایت که بچگی می کنند با معلمی به خوبی تو...
آقا معلم!

عموفیروز گفت...

برای دونا:
آری. دوستشان دارم.
آنها هم عموما دوستم دارند.
این دوست داشتنشان نوعی مغرورم میکند.
...................
هادی:
شانس آوردن بدبختا. یادته یه بار ورداشتی تصحیح کنی به همه کم نمره داده بودی!
نوش جان!
...................
شادی:
آره.
مخصوصا که با تمام ایراد نوشتاری آدم کاملا میفهمه میخواسته چی بگه و چه اتفاقی افتاده.
...................
سین دخت:
با معلمی به خوبی من!
انشاهای نانوشته ما ها هویت مایند.
از دستشان نده.

سمیرا گفت...

این پست واقعا خواندنی بود.
عجب شاگردهای سورئال و ساختار شکنی دارید.عموما بچه ها وقتی تو دنیای خودشون هستند شیرین و سرگرم کننده انداما شاگردهای خوبی نمی شن. این همه ناهنجاری برای بچه های دوره راهنمایی زیادیه!فکر کنم باید سخت کوش تر باشی عمو یا اینکه من خواننده بی دردیم.
درباره علائم من هنوزم باهاشون مشکل دارم.

هادی گفت...

من هم مثل پلپلک بالا نرفتم...

پلپلک گفت...

سلام 1-حالا هی بگو من دارم شانتاژ میکنم ببین ایستگاه هم توی وبلاگ تو بالا نمیاد ! با این وبلاگ خرابت!!!
2- چقدر نوشته هاشون به دل میشینه وقتی تو بچگی خودشون بدون الگو برداری از بزرگترها همون چیزایی رو که دیدن و درک کردن مینویسن دلنشینترن عاشق بچه هایی هستم که شیوه صحبتشون توی نوشته هاشون هست از این بچه هایی که سعی میکنن رسمی باشن و ادای بزرگتر ها رو در بیارن خیلی بدم میاد ! راستی چند روز پیش فیل پسرم یاد هندستون کرده بود میگفت دلم برای عمو فیروز تنگ شده!

متین گفت...

دنیای توهم مث دنیای منه.منتهی تو نمره می دی و من از شیرین زبونی هاشون ریسه می رم.برام سخته وگرنه صداهاشونو می زاشتم تو وبم.نمی تونی تصور کنی چقدر صادقن.به مشاور برنامه می گن چکار کنیم مامان بابامون دعوا نکنن!
باورت نمی شه گاهی اونقدر دچار هیجان می شم که از استودیو می رم بیرون یه اب به صورتم می زنم و بر میگردم.دلم می خواد همشون مال من باشن مال خودم.این هفته پیش یکیشون می گفت من می خوام بچه متین جون باشم!
درباره جاده...........
جاده برای من پر از رمز و رازه.مخصوصا شبها تو اتوبوس که سفر می کنم احساساتم فوران می کنه.اسمون باهام حرف می زنه.جاده تاریکی...همه می گن عاشق باش!عاشقتر.اونوقت گریه میکنم..................

مترسك گفت...

بخش محبوب من!هميشه از اين نوشته ها اينجا بذار!حسابي خواندني اند...
با تشكر از اقاي محمدي!

عموفیروز گفت...

برای سمیرا:
لطف داری.
در این که شاگردای خوبی به حساب بیان یا نه، حرف زیاده.
کی گفته شاگرد خوب شاگردیه که نمره بالایی بگیره؟!!
آره منم فکر میکنم باید سخت کوش تر باشم.
راستش من خودمم با علایم مشکل دارم!!!
.................
هادی:
تو هم مثل پلپلک بالا نرفتی.
.................
پلپلک:
1: هه هه.
2. آره منم بیشتر از بچه هایی خوشم میاد که بچه موندن و به معنای واقعی دارن بچگی میکنن.
خبر خوشی بهم دادی. من خوشحال شدم. طاها دلش واسه من تنگ شده!
ولی الان دقیقا بلد نیستم چطوری خوشحالیمو بیان کنم.
تو لطفی کن و باور کن.
................
متعین:
پس هنوز نتونستیاونا رو مال خودت بدونی.
ایمان داشته باش.
اونا وقتی تو فضای تو هستن مال خودتن. مال خود تو. هیچ کس دیگری صاحبشون نیست.
در ضمن میتونم تصور کنم چقدر صادقن.
.................
مترسک:
خودم حالیم نیست مثل اینکه این قسمت طرفدارش خیلی بیشتر از بقیه مطالبمه.
چشم. حتمن سعی میکنم هر هفته یکی از معلمی هامو اینجا بذارم.
با تشکر از جناب مترسکی که سیگار میکشد تا بمیرد...

ناشناس گفت...

چه با حال بودند!!! تو یه روز برفی ( تهران ) اینو خوندم و خوشم اومد یه جورایی! دلم واسه این پست های معلمیت تنگ شده بود!
احساس می کنه آدم که این بچه ها انگار به زبان فارسی فکر نمی کنند! عین این که زبان مادریشان چیز دیگرست و خب وقتی فارسی می شه یه جاهایی فک می کنی ترجمه ی ناشیانه است! ینی فکرشان به زبان دیگرست که بر روی کاغذ به فارسی پیاده می شود!متوجه ام می شی؟!!!درسته؟!!!( نقاشچی باشی )

عموفیروز گفت...

برای نقاشچی باشی:
همینطور است که قهمیدی.
زبان مادری همه این بچه ها ترکیست.
همین هم باعث میشود که با نوشتن زبان فارسی مشکلات زیادی دارند.
میدانی؟
بعضی اوقات خیلی دلم برای خودم و این بچه ها میسوزد که از اولش مجبور بودیم نوشتن زبانی را یاد بگیریم که زیان مادریمان نبود.
خیلی سخت میشود ها!
خیلی از ماها همان اول ابتدایی تازه حرف زدن فارسی را یاد میگیریم و همان موقع هم شروع به نوشتنش میکنیم.
ماها با نوشتم مشکل داریم.
یعنی خیلی طبیعیست که نوشتن به هر زبانی غیر از زبان مادری (حتی اگر بتوانی آن را کامل حرف بزنی) مشکلات ذهنی زیادی برای خودش دارد.
خیلی از ماها هم با وجود استعداد در نوشتن از اولین روز مدرسه توانایی هایمان کمتر و کمتر میشود چون ذهنمان به جای یک کار "نوشتن" شصت کار دیگر جدید را مجبور است یاد بگیرد.
به فارسی بشنود. به ترکی ترجمه کند. بفهمد. به ترکی فکر کند. فکرش را به فارسی ترجمه کند. به فارسی حرف بزند. به فارسی ببیند و باز به ترکی فکر بکند و باز ترجمه کند تا بتواند یک کلمه به فارسی "بنویسد"...
حالا انتظار داریم نویسنده هم بشود!
نوشته هایشان دقیقا نشان از گسستگی شدید ذهنی میدهد. روی واژه ها تمرکز ندارند و نمیتوانند هم داشته باشند.

ناشناس گفت...

آره! دقیقا متوجه می شم و کاملا قابل درک ه ! ( نقاشچی باشی )

کیمیا گفت...

در بالای، بالاها گنجشک ها و کلاغ ها جیک ، جیک و قار ، قار می کنند؛ همه مردم به دای نازنین آن ها گوش می دهند.

خیلی قشنگ بود.فکر می کردم دیگه کسی این صداها رو نمیشنوه
دیگه دانش آموز دختر ندارید؟

کیمیا گفت...

"در بالای، بالاها گنجشک ها و کلاغ ها جیک ، جیک و قار ، قار می کنند؛ همه مردم به دای نازنین آن ها گوش می دهند."
سلام عمو فیروز.من اینو یه بار نوشتم.اماندیدم.اما چون خیلی این تکهءروشن چمنی رو خیلی دوست داشتم دوباره میگذارمش.

عموفیروز گفت...

برای کیمیا:
سلام.
شاید ما بچه های روستا گوشهایمان کمی شنواتر مانده.
چرا.
دانش آموز دختر هم دارم ولی درس انشایی با آنها ندارم.
معلم زبانشانم.