چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۸

یخ

وقتی هوایی که از دهنت میخواد بیرون توی حلقت تبدیل به برفک میشه.
وقتی گوشات از زیر دو لای شال گردن از سرما سرخ میشه.
وقتی پاهات انقدر یخ میزنن که بدون اینکه خبس بشن احساس خیسی میکنی.
وقتی کلید در خونتون یخ زده و نمیچرخه.
وقتی دستات انقدر از سرما درد میکنن که قدرت فشار دادن زنگ درتونو نداری.
وقتی از سرما مجبوری همه صورتتو بپوشونی و فقط دو تا چشم ازت دیده شه.
وقتی آب توی همون دو تا چشت هم داره کم کم یخ میزنه و چشاتو میسوزونه.
وقتی میرسی کنار بخاری تازه دست و پات تیر میکشن و درد میکنن.
وقتی برف میباره.
وقتی میشنوی تلوزیون طبق معمول هر سال اسم شهر کوچیک و دور افتاده تورو میگه به عنوان سردترین شهر ایران.
وقتی دما کم کمش منفی شونزده درجه شده.
چطور میتونی بگی برف قشنگه؟
.......................................
نا نوشته: تازه هنوز من یک معلم نشدم در این باره. مدرسه خودش یه سمفونی بزرگ از یه درد میشه؛ سرما. به خصوص اگه دولت خدمتگذار دو سال باشه که اون مدرسه جدیده رو افتتاح نکرده باشه و شما هنوز مجبور باشید تو این مدرسه خرابه کار کنید.

۲۹ نظر:

شادي گفت...

وقتي وسط زمستون با يه مانتو يه شال معمولي ميري بيرون
وقتي يكي يكي شوفاژهاي خونه رو ميبندي
وقتي فقط برف رو توي زنجان از تلويزيون ميبيني
وقتي يكساله برف نديدي و قرار هم نيست ببيني
چطوري ميتوني بگي زمستون اومده و برف قشنگه؟
چطوري ميتوني با روستاي عموفيروز و بچه هاي سرمازده‌اش هم دردي كني؟

خود .......................ارضایی گفت...

وافعا می فهمم چی میگی یک مدتی تو یکی از سردترین مناطق ایران بودم / یکبار اونقدر سردم شده بود که حس می کردم ریه هام یخ زدن و نمی تونم نفس بکشم طوری که از سرما گریه می کردم اما فقط اشک بود نفسی نمی اومد بره / تا نزدیک مرگ رفتم اون شب !

براندو گفت...

واقعا قبول دارم این سرما داره ما رو
....د.
همین نیم ساعت پیش رفته بودم کلوپ دوستم بهش فیلم بدم موقع برگشت وقتی رسیدم جلوی در کلید توی قفل در نر فت اعصابم خوردشد مجبورشدم همه رو تو خونه از خواب بیدار کنم!!!!!!!

سین دخت گفت...

سلام
اما من هنوز زمستون رو دوست دارم
نوک یخ زده انگشتام رو که وقتی می زارمشون رو گردن داغ می شن و گرمای یه پتوی نرم جلوی شوفاژ رو دوست دارم
اینکه بشینم پشت پنجره و چایی بخورم رو دوست دارم
اینکه موقع راه رفتن لیز بخورم و بترسم از زمین خوردن رو دوست دارم...
من هنوزم زمستون رو دوست دارم

هادی گفت...

آخ، گفتی و داغ دلم تازه شد!!
من بر عکس سیندخت مثل تو اصلا زمستونو دوست ندارم!
از سرمای پیرزن کش و فقیرکشش متنفرم!
دستام که یخ بزنه و نوک انگشتای پام بیحس بشه دیگه میرم تو کما!!
وقتی هم که کنار شوفاژ یا بخاری یا کرسی و...باشم دلم میمونه پیش اون چیزا و کسانی هست که بیرون دارن با سرما میجنگند!!
نمیدونم بعضیها چطور حاضر میشن این همه روزها و لحظه های گرم و زیبا رو ول کنن و از زمستون و برف خوششون میاد!!!

زهرا گفت...

سلام
وقتی اونقدر هوا گرمه که زیر مانتوم تی شرت می پوشم
وقتی هنوز دستکش و شال را از داخل کمد در نیاوردم
خوب معلومه نمی فهمم چی می گید!!!!!


ولی با نظر سیندخت کاملا موافقم.

فرزاد محمدی گفت...

اگر باد برف افقی را از زمستان های قیدار حذف کنند آنگاه دوستش دارم!

مهتا گفت...

بدترین خاطره زمستونیم مال وقتی هست که فوق لیسانس می خوندم اراک!!
صبح از اتوبوس شیراز تهران ساعت 5 صبح پیاده می شم می ایستادم تا 6 اتوبوس بیاد.. وای بعضی وقتا از سرما بی حس می شدم..
ولی هر فصلی زیبایی خودش داره و نمیشه انکار کرد.. ما از زمستان لذت نمی بریم چون باید با فقر و عقب ماندگی دست و پنجه نرم کنیم تا خود زمستون..

میشا و بیگاه گفت...

شهر ِ بچه ها
بچه هایی که دکمه ندارن تا جای ِ چشماش بذارن
بچه هایی که توی ِ یه دنیا برف حسرت داشتن ِ یه آدم برفی ِ واقعی رو دارند
بچه هایی که وقتی نگات میکنن ،غم ِ دنیا از چشاشون مثل ِ سیلی میزنه تو گوشت تا یادت نره توی این کشور بچه هایی هستند که گرسنه می خوابند.

مژگان گفت...

سلام
من همچنان برف رودوست دارم روی سفیدی راه رفتن رو ترجیح میدم، اینکه میشه روش دراز کشید و فرشته کشید رو دوست دارم از اون سرما وقتی وارد فضای گرم خونه میشی رو دوس دارم.لذت فصل زمستون به همین سرماست زمستون گرم رو نمی تونم دوست داشته باشم.

یهدا گفت...

سلام بر عموفیروز
شما هم بلوگ اسپوت هستید، ما نیز.
بیشترین چیزی که توجه مارا جلب کرد این شمایل وب شما بود!
چگونه است؟!؟

Anonymous گفت...

با خوندنش سردم شد ..خییییلی!...تو کل این زمستون اینقدر احساس سرما نکرده بودم! ( نقاشچی باشی)

اقیانوس گفت...

و در سرماست که گرمی آدم‌ها نمایان تر است.

عموفیروز گفت...

برای شادی:
جالبه وقتی میشنوی یکی تنها تصویری که از برف داره از تو تلوزیونه. اونم تصویری از شهر تو!
......................
برای خود ارضایی:
خوب میفهمم.
بارها و بارها این وضعیت برام پیش اومده.
.......................
برای براندو:
حالا اون فیلمه چی بود ناقلا؟!!
.......................
برای سیندخت:
من هم خیلی دوست دارم با همین زیبایی ها خوش باشم.
گذشته از لذتی که واقعا ازاین تصاویری که ساختی نمیبرم؛
فکر اونایی که شوفاژ گرم و پتوی خوب و کفشای با کیفیت و یه خونه مناسب که پشت پنجره اش بتونن راحت بشینن و چایی بخورن کم اذیتم نمیکنه. شعار نبودا. لمسش میکنم.
ولی خوشحالم ازین که تو میتونی لذت ببری.
......................
برای هادی:
هادی من عاااشقتم.
......................
برای زهرا:
خوش به حالت به خدا.
ولی یه سوال!
وقتی نمیفهمی سرما چیه چطور با سیندخت موافقی؟
باید لمسش کنی و ببینی.
بدبختی ما اینجاست هر کی میاد شهرمون تابستون و بهار میاد. ایکاش فقط یه روز تو این سرما اینجا بودید تا بعد میپرسیدم بازم موافق ساختن این تصاویر شاعرانه و زیبا هستید؟
......................
برای فرزاد:
حالا حذف میکنند.
اگر بکنند من هم دوستش خواهم داشت.
آن برفی که تو دوست داری فقط یک ساعت در شش ماه است که البته نوید سرمایی استخوان سوز را میدهد که همین فکر شیرینی همان یک ساعت را هم از بین میبرد.
......................
برای مهتا:
موافقم که هر فصلی زیبایی خاص خود را دارد ولی من میگویم زیبایی زمستان نمی ارزد به آنهمه سختی. فقط به درد فیلم ها میخورد و بعضا عکس ها که آن هم در فصل گرما بشینی و تماشا کنی.
.......................
برای مشا و بیگاه:
خیلی نفهمیدم. این علامت شبیه دایره چیست!
ولی فکر میکنم موافقم.
.......................
برای مژگان:
اون سفیدی کاملا سطحیه. رنگا زیر اون سفیدی مدفون شدن و دارن کار خودشونو میکنن.
باید آدرس مغازه ای که ازش لباسای زمستونی میخری رو بپرسم. آخه چطور میشه اینهمه سرما رو دوست داشت؟
......................
برای یهدا:
چه چگونه است؟!!
بلاگز پات قابلیت زیادی در انتخاب شمایل دارد. سوال بود یا تعریف؟
......................
برای نقاشچی باشی:
مرسی از همدردیت و همراهی یه درد بزرررگ.
......................
برای اقیانوس:
کاملا مخالفم.
اعتقاد دارم این شعار از بیخ اشتباه است. آخر گرمی آدم ها چه ربطی به گرما و سرما دارد.
و حتی اگر هم ربط داشته باشد یافته های علمی ثابت کرده که سرما یکی از عوامل خشونت رفتاری انسان هاست و اب و هوای متعادل در خونگرمی و ارتباطات اجتماعی تأثیر بسیار مفیدی دارد.

خلیل گفت...

سلام، آخ گفتی از اون منطقه ی یخ زده. چندسال ابهر بودم، از سرماسرویس شدم، اما یک دوست خوبی آنها پیدا کردم که هیچوقت فراموشش نمی کنم.

زروان گفت...

تصادفی اینجا را پیدا کردم ولی خیلی خوشم آمد از وبلاگتان. قبلا در به کسی نگو یک مینیمال نوشته بودم راجع به مفهوم برف برای دو تا آدم متفاوت.اطلاعات جالب و باارزشی را از آن روستای دورافتاده به خواننده می دهید.
موفق باشید

یهدا گفت...

عموفیروز این یک سوال بود
من چنین قالبی ندیده ام؟!؟
اگر از یک سایتی جایی برداشت کرده اید لطفا آدرسش را بدهید ما هم بی نصیب نمانیم! البته قول می دهم حق کپی رایت شما را رعایت کنم و از قالب شما استفاده نکنم.

یهدا گفت...

لطفا اگر مرحمت فرمودید و آدرس خواستید برایم بگذارید، در وبم بگذارید تا حتما ببینم.
سپاس

شادي گفت...

سلام
خونه ام رو عوض كردم

Anonymous گفت...

من سرما را دوست دارم...گاهی تا مغز استخوان..ام از یخ زدگی ذهن می هراسم..
ماه لی لی

نيما (سهند) گفت...

در قرون وسطا كشيشيها مردم را دور هم جمع مي كردند و سوالي را مطرح مي كردند:چند فرشته مي تواند در سر يك سوزن جاي بگيرد . و روي همين ساعتها بحث مي شد اينو از جهت بحث اون روزي روي همين نوشته گفتم . اساسا بحث بر روي خوبي يا بدي يك عنصر طبيعت بي فايده است .يعني اصلا بحث روي برف در قالب خوبي و بدي قرار نمي گيردۀهيجانات در اين باره مستقيما از قوه احساسي انسان بر مي ايد نه قوه دماغي او. اين حرف را زياد قبول ندارم اما مي گويم" زلزله به خودي خود بد نيست(بلا نيست)يك واكنش انتصابي طبيعت مي باشد هر گاه اين عمل باعث اسيب به انسان بزند بد مي شود و يا اصطلاحا بلا مي شود و اين نيز گناه كه نه ولي تقصير انسان است كه بايد با شناخت محيط سعي مي كرد محيطش را مستحكمتر مي ساخت مثل زلزله توي ژاپن با ساير كشورها(البته در شرايط قبول دارم كه عدالت (كدام عدالت ؟) برقرار باشد. اينكه عقل هر گونه سختي از عناصر طبيعت را منع مي كند شكي نيست و اينكه زتدگي بدون برف زندگي راحتي خواهد بود باز درست است(جدا زندگي راحتي)اما گمان نمي كنم زندگي زيبايي باشد.
برداشت از برف بي شك با توجه طبقه اجتماعي و اقتصادي انسان متفاوت خواهد بود (همون حرفي كه هادي زده بود)
و من در اين مورد نمي توانم تنها طبقه خودم را در نظر داشته باشم كه چون غم گرما ندارم بگويم برف خوب است
برف مشكل ساز است ،سختي دارد هزينه داردو...
اما
از نظر كهن انگاره هاي انساني برف شگفتيست.از نظر احساسي نمي توان زيبايي برف را انكار كرد (و اين تناقض شما با برف از سر تداخلات جنبه هاي محيطي و طبقه اي روابط برف با زندگيست.
چند چيز است كه شگفتي من را وا داشته اند:يكي به قول لني (شخصيت داستاني هاينريش بل)چگونگي خروج مدفوع از...
و...
و ديگري ميلاد برف در اسمان است زايش سپيدي در بستر سياهي ابرهاي اسمان
هنگام بارش برف از هر طبقه اي كه باشم (از نظر تجربه و احساس )پر مي شوم از انچه نمي دانم چيست.

غني مي شوم و سردم مي شود و ديگر ستايش برف تمام مي شود و بعد اين بايد با سختي برف مبارزه كرد.(و اين يعني زنده بودن..)
بارش برف يك قيام مسلحانه است

عموفیروز گفت...

برای نیما:
اگر بر بحث کاملا منطقی و علمی و فلسفی قدم بگذاریم شکی نیست که برف زاییده ایست با خوبی ها و بدی ها که البته میتواند زیبا هم باشد.
ولی من تمام احساسات خودم را درباره برف عنوان میکنم.
اگر گفتم در لحظه باریدن برف لذت نمیبرم باور نکن.
ولی بیراه نمیگویم که همان یک ساعت لذت قیام مصلحانه ایست برای اذیت من!
میدانم خوبی زیاد دارد اصلا لازم است ولی هر چه میخواهم آن را برای خودم زیبا جلوه دهم یاد همین جمله هایی که نوشتم می افتم.
اینه صحبت.

پنجره گفت...

زمستان عصاره ی کودکی من است
زمستان تمام پاکی گم شده ی من است
برف تنها دانه ی سپید و پاکی که
مرحمیست بر زخمهای تابستانی ام

دنیا گفت...

بی نظیر می نویسی به خدا! واسه خودم متاسفم که مدت ها بود اینجا نمی اومدم.

سین-جیم گفت...

چه ترس به روزی گرفته تان!ترس مجازی!حسی که همه ما این روزها طبیعی و غیر طبیعی اش را داریم انگازر شده جزئ وجودمان نباشه فکر می کنیم مردیم!

سین-جیم گفت...

چه عجب نظر ما به ثبت رسید ما که مثل شما خارجی بلد نیستیم:)

Anonymous گفت...

سلام عمو چرا نظر دادن تو وبلاگتون انقدر سخته؟تازه چند پست پایینتر نظر دادم تحویل نگرفتی!
به نظرم دلیل مهاجرت بیشتر همشهریات همین سرمای بدی که تعریف کردی.
قاضیلو

عموفیروز گفت...

برای پنجره:
زمستان!
...............
برای دنیا:
جدا؟!!
طوری تعریف کردی که یاد این کامنت اوماتیک های بلاگفا افتادم.
به هر حال سپاس.
...............
برای سین جیم:
سلام.
چه خوب که بالاخره از شما پیامی دریافت کردیم. انگار تقصیر عموفیروز بوده که تا به حال از این نعمت بی بهره بودیم.
...............
برای قاضیلو:
اگر شما همان قریبه خیلی آشنا هستید باید بگویم خیلی از خود سانسوری خوشم نمی آید. البته مدتیست دچارش هستم.
ولی اصلا من سیاسی هم مینویسم؟!!

سارا (سیاه مشق) گفت...

وقتی داری از سرما یخ می زنی و باد خشک و سرد درست میخوره تو چشمات و چشمات از پشت عینک از شدت سرما درد میگیره و پاهات یخ زده و سر دردهای زمستونیت شروع میشه، میدونی که تو این کشور غریب حداقل دو ماه دیگه باید با این زمستون سر کنی و دلت را خوش می کنی به خونه گرمت و ایرکاندیشینر و قهوه و لباس های گرمی که داری.
ولی ای کاش هیچکدوم از اینها نبود و از سرما یخ میزدی ولی هنوز تو کشود خودت بودی و مثل عمو فیروز با همشهریهات زندگی میکردی.
این درد غربت تا مغز استخونت را میسوزونه