شببیداریهایم را به کدام بهانه سحر کنم،
جز تو؟
ساعتهای دیواری دیگر تیک تاک نمیکنند.
.
.
.
...........................
هنوز علت فیل. تر شدنم را نفهمیدهام.
البته سبز بودن هم جرم سنگینیست.در این قانونهای نانوشته.
شببیداریهایم را به کدام بهانه سحر کنم،
جز تو؟
ساعتهای دیواری دیگر تیک تاک نمیکنند.
.
.
.
...........................
هنوز علت فیل. تر شدنم را نفهمیدهام.
البته سبز بودن هم جرم سنگینیست.در این قانونهای نانوشته.
در سوال سوم امتحان انشای بچههایم از آنها خواسته بودم که عبارت زیر را دریک بند ادامه دهند:
آسمان ابری روز جمعه... " مرا یاد زمستان میاندازد. این روز یک حال و هوای دیگری دارد. انگار روزهای بهار نیست. دنیا هم مانند این روز ابریست؛ سرد و تاریک. وقتی امام زمان (ع) بیاید این روزها خواهد گذشت. دنیا از زیر دست ستمگران خارج خواهد شد.
ابوالفضل دولتی، کلاس دوم راهنمایی، مدرسه استقلال روستای آهارمشکین
.
.
.
در سوال چهارم، یک بند انشا خواسته بودم که در آن از واژههای دوربین، شجاعت، سرزمین، شبنم استفاده کنند.
آن روز که از فرهنگسرا آمدیم،* شب در خواب میدیدم که یک دوربین به دست گرفتهام و وارد سرزمینی شدهام که همه با هم جنگ میکردند. یکی دست نداشت و دیگری پایش زخمی شده بود. من هم با شجاعت قدم برمیداشتم و از همه چیز عکس میگرفتم. مثلا از شبنمی که روی برگ درختان رنگ خون گرفته بود.
ویدا چولی، همان.
.
.
.
........................................
*: اسفندماه پارسال،گارگاه عکس یک روزهای در فرهنگسرای قیدار بود که من هم بعضی از بچههایم را برده بودم آنجا.
خیلی خوش گذشت. هم به من و هم به بچهها. البته از فرصت استفاده کردیم و خیلی از هنرها را به بچه ها معرفی کردیم. در تمام انشاهای بچههایی که آنجا بودند، ردپای فرهنگسرا بود.
مثل همان خیابان فرعی که به خیابانی یکطرفه میرسد. که حتی دیگر نیاز نیست راهنما بزنی آنقدر که مسیرت مشخص است.
مثل همان جدول حل شدهای که بارها و بارها خودت با دستان خودت حل کردهای که حتی سوالهایش را هم از بر میگویی.
ترجیح میدهم به همان صدای پشت سر هم چکشهای بازارچه مسگرها گوش کنم و شاتر دوربینم را بزنم.
ترجیح میدهم به همان ویترین هزار رنگ فکر کنم و شاتر دوربینم را بزنم.
تا شاید تصویر تو را و تنهایی هزار سالهام را در این بازاچه قدیمی بین یکی از این تیرکهای موازی سقف، گم کنم.