پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

باد

شرجی باد
و
رعشه­ی­ شاخه­های خشک درخت...
تو،
نعش تقلای باطل خیال من بودی.
.
.
.
....................
* این همه مهر در آخرین کامنتهای شما و من؟!!

۱۶ نظر:

سین خت گفت...

خواستن دلیل نمی خواست همانطور که نخواستن نخواهد خواست ...
نقش زنده خیال را که باطل خواندی
مرد
کاش می شد باز زنده شود...

آرش..کافه بلاگ گفت...

سلام
یه بارتو بلاگفانظر دادم
اینجا یه سوال میخوام بپرسم(شکلک سوال!)
با تبادل لینک موافقی برادر؟(شکلکی با دهان باز)

دونا گفت...

مرسي كه برگشتي و با شعر برگشتي (:

هادی گفت...

عاشقانه محشری بود پسر جدا خوشم میاد از یه سری کلمات مخصوص به خودت استفاده میکنی همیشه

کامنت دونی همه اینطوریه..

پلپلک گفت...

سلام تازه به روز شدم و اومدم با سربلندی خودمو اول اون لیست به روزات دیدم کلی خوشحال شدم!!!
در مورد شعر هم ..داستان روزاتو تعریف میکنی ؟

پیر فرزانه گفت...

دلتنگم می کند این تصویرهای واقعی
می ترساندم خالی لحظه ها .
زیبا بود.
ضمنا عمو فیروز نازنین ، برای ماه رمضان و سفرهای ناگزیر شما. کلبه ی کوچکی اینجا هست .اگر قدم بر سر چشممان بگذارید شادمانمان می کنید. آشپزخانه ما شبانه روزی در خدمت مسافران گرامی است . پاینده باشید.

سین دخت گفت...

http://kudakan-e-biketab.blogfa.com/
این رو ببین

عموفیروز گفت...

سیندخت:
از اولش هم مرده به دنیا آمده بود.
بریدمش.
...............
آرش:
من خودم هنوز موفق به باز کردن وبلاگم نشده ام.
با تبادل هیچ چیزی، هیچ وقت موافقنبودهام.
میآیم و می خوانمت و اگر توانستم بفهممت لینکت میکنم.
تو هم دوست داشتی لینک کن.
...............
دونا:
خواهش.
چیزی برای گفتن نداشتم.
شرمنده.
این رو هم به خاطر کامنت تو و دوستان که انقدر لطف توشون بود از درفتز گوشیم کپی کردم اینجا...
مرسی از لطفت.
...............
هادی:
مرسی عزیز.
دل به نوشته راه داره.
کامنت دونی همه چه جوریه؟!!!
...............
پلپلک:
خوب مبارکه.
درمورد شعر هم.. داستان روزایی خیلی خیلی وقت پیشمو که دیگه تموم شدن رو تعریف میکنم.
با وجود این که میدونم کسی که دارم "تو" ختابش میکنم اصلن خبر نداره من زندم یا مرده و حتی وبلاگی هم دارم.
................
پیر فرزانه:
سپاس فراوان دوست عزیزم.
مشتاق دیدارتان که هستم ولی باشد برای زمانی بهتر و سفری خود خواسته و زمانی آسوده تر.
شاید ما بتوانیم افتخار میزبانی شما را داشته باشیم.
سپاس از مهربانیت.
...............
سین دخت:
دیدم.
بازم همون آفتی که هر کسی وقتی با نام "کتاب خودک" شروع میکنه، دامنگیرش میشه؛ ورود به فعالیت های دیگه بجز کتاب و کمرنگ شدن کتاب.
ما باید به این قضیه دقت کنیم.
راستیبیکار نیستما.
یه کارایی دارم میکنم.

FASAANEH گفت...

سلام، بالاخره اومدی و دوباره نوشتی... و چه خوب نوشتی.

افسانه گفت...

چه زیباست! یک لطافت توام با جسارت در اون هست که آدمو به وجد میاره!


ممنون از لینک

زهرا گفت...

سلام
جدا دلم واسه کلکل کردن باهات تنگ شده بود(شکلک خنده)
هیچ نظریم ندارم فقط آمدم ابراز وجود کنم و بس.
خوشحال میشم با یکی از کلماتم مخالفت کنی تا یه ذره بحث کنیم.

MoHaMmAd M. گفت...

سلام

سميرا گفت...

خيال باطل و خوب مي شناسم
تا زنده ايم اميدي هست و البته كلي خيال باطل ديگه
شعر زيبايي بود

عموفیروز گفت...

فسانه:
سلام.
آره. سعی میکنم اومده باشم.
و مرسی از تو...
................
افسانه:
مرسی. راستش زیاد نفهمیدم لطافت توام با جسارت ینی چی ولی خوب خوبه که خوشت اومد.
خواهش.
.................
زهرا:
مخالفت ریشه ای تر از یه کلمه و جمله ست.
ولی خوب وجودت رو بدون حرف زدن از مخالفت ها نمیشه ابراز کنی؟!!
الان میام میخونم.
..................
محمد:
سلام...
...................
سمیرا:
همینطوره. هیچوقت هم درست نمیشه.
مرسی.

زودیاک گفت...

همه همه چیو گفتن! من چی بگم الان؟!!
البته من قبلا تو اتوبوس بهت گفتم گفتنی هامو!!:دی

هادی گفت...

ببین این آخرین پستیه که میتونم باز کنم البته تو اون یکی وبلاگت کامنت میذارم