سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

من یک معلمم: نیستم

مدتی میشود خودم هم یادم رفته من یک معلمم.
بعضی اوقات حتا وقتی شاگردان خودم را در خیابان میبینم و یک جور با تعجب به راحت راه رفتن من و فرق من با بقیه معلم های کت و شلوار سورمه ای پوششان نگاه میکنند، شک میکنم که اصلن من یک معلم هستم یا نه.
ولی این را میدانم خودم اگر بچه بودم خیلی حال میکردم معلمی مثل خودم داشته باشم.
راستش مثل بچگی ها که دلم برای اول مهر تنگ میشد، دلتنگ مدرسه شده ام.
امسال باید یک فکر اساسی برای کتاب کودکان روستا بکنم.
فکر میکنم وظیفه ای مهم تر از زبان انگلیسی یاد دادن هم دارم.
اداره آموزش و پرورش را مدتهاست ندیده ام.
حتا برای گرفتن ابلاغ کاریم هم نرفته ام.
باید از امروز شروع کنم.
.
.
.
.............................
*. امروز روز گفت و گوی تمدنهاست.
**. چند روزی با دوستان رفتیم شمال و گر چه سویچ ماشینم را آب دربا برد ولی خوش گذشت. هیچ چیز هم از آن سفر نوشته ندارم که بنویسم. ولی یک جمله میگویم که
فرار کردم.
از خیلی چیز ها...

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

شوال

روزشمار سال و ماه من،
حماسه چشمان تو بود.
افطار نخواهم کرد.
تقویم من سالهاست که شوال ندارد.

پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

ماه

روشنی روزهایم را پس بده.
کنار بکش.
خورشیدگرفتگی خسته ام کرده است. 
.
.
.
..........................
*. برای آن هایی که ماه را "ندیدند":
...


.
.
.

.........................
*. از "روز جهنی وبلاگ" عقب ماندم. یعنی در کل از وبلاگم عقب مانده ام.