هفته پیش چند تا از طراحی هایش را در یک نمایشگاه گروهی گذاشته بود که پر بود از همین نگاه های ساده و عمیق.
یک لحظه که روایتگر یک زندگی کامل است با تمام اتفاقات ریز و درشت درونش...
زنانگی در کارها موج میزند، از برگه سونوگرافی روی زمین و چین خوردگی یک بالش معمولی کنار آن گرفته تا یک پارچه خیلی ساده ولو شده روی یک مبل.
کیف و کفش ها و کتابهای روی هم چیده شده حتی فاجعه وار ترین اتفاقات را -که بعضا روزمره هم شده اند- بارور شده اند و طراح از ساده ترین راه برای شناساندن هویت واقعی یک "انسان" -و در معنای جزیی تر یک "زن"- استفاده کرده است که بعضی وقتها مجبور میشوی به کارها حسادت کنی.
دیگر نمیتوان به آسانی از نور صبحگاهی که از پشت یک پرده روی یک مبل می تابد گذشت.
انسان فیزیکی جای خودش را به رد پاهای بسیار ساده و در عین حال عمیقی می دهد که باعث می شود ساعت ها به تماشا بنشینی و "خاطره" که نه، داستان کامل یک زندگی کامل را گوش کنی. آن هم با نشانه هایی بسیار کوچک و معمولی ازآن.
بافتها با حساسیت عجیبی سر جای خودشان هستند و سفیدی کاغذ (البته اگر بشود اسمش را "سفیدی" گذاشت) چاره ای جز زیبا بودن ندارد.
.
.
.
تنها وقتی خیال، واقعی تر و در عین حال زیباتر از فضای حقیقی می شود میتوان فهمید که این "آدم" چقدر تنهاست...
تمام عناصر زندگی در فضای حقیقی هویت اصلی خودشان را از دست می دهند و یکی پس از دیگری رنگ می بازند.
تصویر زندگی حقیقی با تمام پیچیدگیش خلاصه می شود در همان سینک ظرفشویی و کاسه توالت که هنوز حقیقی مانده اند و البته وجودشان -از بافت و سایه ها و نیم سایه ها و تناسبات- به شدت تمایل به سورئالیسم دارد و به طرز غمباری رو به فراموشی می رود و یک تصویر شفاف و زیبا و ازهمه مهمتر "واقعی" از یک "زندگی نو"، درست آنجایی ظاهر میشود که آخرین نشانه های حقیقت زنده مانده اند؛ توالت و آشپزخانه.
طراحی های "ماهرخ نخعی" پر هستند از این سرگشتگی...
متولد 1365 است و اهل ساری است.
سایه ها مسئولیت بیشتری نسبت به خود اجسام دارند و بعضی اوقات حتی هویت اجسام را شکل می دهند و آن ها را تحت تأثیر قرار میدهند که همین هم به کمرنگ تر شدن "حقیقت" دامن میزند. (البته این مشخصه در آثاری که در نمایشگاه از او بود، کمرنگ تر دیده می شد و اصلن وجود نداشت!)
فضای واقعی که رنگ و بوی دخترانه هم دارد و یک دنیای دیگر وارونه، در دو فضای کاملا جداگانه، در مقابل هم نشسته اند.
دنیایی درون کاشی ها (یا بر روی کاشی ها) بسیارملموس تر و واقعیتر و در عین حال مهمتر از دنیای واقعی بیرون کاشیها شکل گرفته است که البته کاملا آشناست.
به صفحه نمایش وارونه دقت کنید!
طراح، جسورانه به معرفی خودش می پردازند و خود را توصیف می کند و آخرین جمله را این طور تمام می کند:
"می بینی ما چقدر به هم شباهت داریم؟!!"
.
.
.
..............................* این تصاویر را از همان نمایشگاه گروهی اینجا گذاشته ام که البته به خاطر فضای زنانه هر دو طراح، سانسورها هم شدیدتر شده بودند و کارهای اصلی شان که بسیار قویتر هم بودند، در خانه شان ماندگار شدند.
** کارهایشان به لحاظ تکنیکی، خیلی به هم شبیهند که البته به خاطر صمیمیت زیادشان با همدیگر قابل پیشبینی هم بود ولی نمیدانم این شباهت ایراد هم محسوب می شود یا فقط در حد "شباهت" باقی می ماند ولی اگر شمالی ها و زنجانی ها را خوب شناخته باشید، می توانید دقیقا به تفاوت لهجه موجود در آثار، پی ببرید. تفاوتی که به نظر من، به خاطر بسیاری عوامل از جمله تفاوت در "آب و هوا" و "زبان" و "روابط بین انسانها" ناشی می شود.
البته درباره شباهت بحث بسیار است که فعلا مجال آن نیست.
*** عنوان "سکوت" را لیندا برای کارهای خودش انتخاب کرد که تبدیل به عنوان "پرسه"ی من هم شد.
و
تبریک برای لیندا و ماهرخ.