سید نگهبان و همه کاره فرهنگسراست.
دیروز نشسته بود در تاریکترین قسمت فرهنگسرا و تا میتوانست غصه میخورد.
از کنارش که رد میشدم دیدمش و به قصد احوالپرسی نشستم پیشش.
از رفتن رییس اداره ارشاد ناراحت بود و میترسید رییس بعدی هم، هر کسی که باشد، اذیتش کند.
با صدای لرزان گفت:
کاش خدا منو میکشت.
اولش فکر کردم ازهمان حرفهای معمولی طی افسردگی های موقت مردانه میخواهد بگوید ولی ادامه داد.
آخر اگر بمیرم بیمه پول خوبی به بچه هایم میدهد. خودم که به هیچ دردی نخوردم. بگذار حداقل مرگم کمی خوشحالشان بکند.
چشمانم پر شد...